شب که از ساز دلم ناله برخیزد نغمه ها در جان من شعله می ریزد سر به دیوار غمت می گذارد دل اختران را تا سحر می شمارد دل یک ستاره می شود روشن و خاموش همچو من گویا کشد بار غم بر دوش تا سحر در سفر ازدل شب ها یکه و تنها اختر من گه نهان گه شود پیدا عاقبت گیرد شبی این سفر پایان اختر عمرم شود از نظر پنهان تا سحر در سفر از دل شب ها یکه و تنها اختر عمر من است این فلک پیما
سعیدخسروي دکترداروسازودبیربازنشسته زیست شناسی هستم، که امروز درکناررب النوع رافت وشفقت ومهربانی روزگارمی گذرانم.آن عزیزی که نهال مهرومحبتش همچنان درفضای زندگیم گل افشانی وعطرافشانی می کند
**عزيزان برداشت ازوبلاگ باذکرماخذ آزاد می باشد**